اینجا 24 مرداد بود و به یک عروسی در روستا رفتیم.همه چیز مثه عروسی های قدیمی بود.دخترم نمی دونی چقدر خوش گذشت.تو هم یاد بچگیات افتاده بودی و پسر عموت ابوالفضل رو از نی نی تابش بیرون کردی و خودت خوابیدی.ای کلاه پلنگی قشنگ رو دایی رضا از چابهار برات اورده بود.
یا رب
عذر خواهی
سلام به همه ی خانواده نی نی پیج ها
من واقعا معذرت میخوام که چند وقت نبودم.آخه انقدر مشغله داشتم که واقعا سخت بود.البته دلم واسه نی نی ها تنگ شده بود.امیدوارم با نظراتتون خوشحالم کنید.
دختری با طعم سوپ و یه دندون
الهی مامان قربونت بره که عاشق این هستی خودت غذا بخوری و ما رو بخندونی.بالاخره دندون در اوردی،البته من کلی نگرانت بودم ولی مادربزرگت همیشه میگفت فاطمه مثه باباشه نزدیک یک سال دندون در میاره.همیشه عاشق بچه هایی بودم که فقط یه دندون از پایین دارم که خدا رو شکر تو هم همینجور شدی.
فاطمه و عکس پدربزرگ
عکس تو و بابا بزرگت.گلم من 13 ساله بودم که بابابزرگت در سال 82 رفت پیش خدا.خدای من چقدر دنیا بی رحمه آخه دختر من بابابزرگ نداره باید با عکسشون دلخوش باشه.خدا رحمتت کنه.